نوشته های چسبناک

نوشته های چسبناک

دلنوشتها و شب نوشته های من، که شاید کمی هم چسبناک باشد...
نوشته های چسبناک

نوشته های چسبناک

دلنوشتها و شب نوشته های من، که شاید کمی هم چسبناک باشد...

بازگشت دوباره

سلام. دوباره برگشتم. بعد از حدود ۱۰ ماه...

درگیر کارای دانشگاه بودم...

امروز یاد وبلاگم افتادم... باور می‌کنید آدرس وبلاگ رو فراموش کرده بودم... خخخخخ...

چندتا دل‌تنگی دارم که می‌خوام اینجا براتون بگم...

  1. تو این ده ماه با یه دوست خیلی خیلی خوب آشنا شدم. ولی متاسفانه دیگه باید کم کم از هم جدابشیم... داستان داره ... حوصلش بود باید قضیه آشناییمونو و خلاصه اتفاقات این ده ماه رو باید بگم.
  2. فیلم خوب زیاد دیدم، وقت بشه چندتاشونو نقدشو براتون می‌نویسم. یکی از این فیلم‌ها In Time بود که چکیده داستانش این بود: «واحد پول به جای اسکناس، زمان بود... یعنی باید مقداری از عمرتو می‌دادی تا بتونی جنس بخری.» البته این دل‌تنگیش اینه که دلم برا نقد نوشتن تو وبلاگ تنگ شده
  3. با یه انجمن باحال آشنا شدم که یکی از مشکلات اساسی زندگیمو از جلو پام برداشت... حالا اگه شد و حال کردم می‌گم چه مشکلی بوده و خلاصه باید ببینم جو چطوره... این دل‌تنگیش اینه که ای کاش زودتر با این انجمن آشنا می‌شدم
  4. اوضاع فعلا خوبه ... فقط خیلی دل‌تنگ اون دوستمم که تو شماره ۱ گفتم... هیچ‌جوره هم نمی‌تونم بهش برسم.... دلم بدجور داغونه.
  5. دوست دارم گریه کنم.... گریم که نهایت دل‌تنگیه.


سقف قفست شکسته! چرا فرار نمیکنی.!؟

کبوتر لبه ی تنگ ماهی نشست، گفت :

سقف قفست شکسته! چرا فرار نمیکنی.!؟


ادامه مطلب ...

گنجیشکک اشی مشی

از طریق یکی از وبلاگها، یکی از آهنگای فرهاد رو دیدم، (همونی که بوی عیدی بوی توت رو خوند...)، یاد قدیما افتادم و خلاصه رفتم یه آلبوم کامل از فرهاد گرفتم و خلاصه یه هفته باهاش کیف کردم... مخصوصا، 


گنجیشکک اشی مشی

لب بوم ما نشین...

بارون میاد خیس میشی...

برف میاد گوله میشی... میفتی تو حوض نقاشی...


تازه یه شبم از یاد قدیما و دوران رفقای قدیم، گریمم گرفت...

طعم دروغ


طعم صداقتت ! را چشیده ام


تعریفی نداشت لعنتــــی!!.

لطفا کمی دروغ بگو

شاید دروغ هایت, صادقانه تر باشد…