نوشته های چسبناک

دلنوشتها و شب نوشته های من، که شاید کمی هم چسبناک باشد...

نوشته های چسبناک

دلنوشتها و شب نوشته های من، که شاید کمی هم چسبناک باشد...

چقدر تنگه دلم...

معضلی شده بخوای یکیو دوست داشته باشی، اول از همه که باید، اونم تو رو دوست داشته باشه، بعدش، همه اینا بماند، صدتا فکر ناجور تو ذهن بقیه میاد، چرا اینا همدیگه رو دوست دارن، چرا با همن!! چرا !! چرا !! چرا !! .. و خیلی چراهای دیگر (که خودتون می دونید) حالا فرض کن هیچ کدوم از این چرا ها نبودن، یا این که بودن و تو باهاشون کنار اومدی و به روی خودت نیاوردی، از اینجاست که مشکل سوم پیداش میشه، تا چه حد دوست داشته باشیم، یه بار اگه این دوستی قرار باشه قطع بشه، زندگیمون چی میشه، من می تونم بدون این دوستی زندگی کنم، اگه خیلی دوست داشته باشم، مطمئنا جدایی خیلی سختتر میشه، اگرم بخوام کم دوست داشته باشم که عزیزم این اسمش دوستی نیست، پس میمونه یه راه، دلو به دریا زدن،... اوه اوه، اینجاست که مرد میدون میخواد، آیا من مرد میدون هستم، آیا؟؟؟ چه می دونم!

ول کنید من دستم به کیبورد برسه وقتی انگشتام درد بگیرن ولش میکنم، بهتره خودمو کنترل کنم.

آقا توصیه داداشانه دارم براتون: دوست داشته باشید، اما با کسی که ارزشش رو داشته باشه، مطمئن باشید که دوست داشتن خیلی دردسر داره، پس کسیو دوست داشته باشید که لایقش باشه...

برم نود رو نگاه کنم، ببینیم امشب چه جنجالی به پا می کنه عادل.


میگم این پستم، چند بار گفتم دوست، ده بیست باری شد :))


اینم اضافه کنم: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.»