ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
جمعه هست و دلم گرفته ... این یکی از ویژگیهای منحصر بفرد جمعه هست ... دل گرفتگی رو میگم :( .... مادرمم دلش گرفته امروز ...
کافیه یه آهنگ غمگین گوش بدم تا هق هق گریه کنم. از چی بنویسم نمیدونم. موقع نوشتن هرچی تو ذهنم بیاد مینویسم ولی الان از بس ذهنم پر از کلمات هست نمیدونم چی بنویسم. از دلتنگیهام بگم یا اوضاع بد جامعه ... از اتفاقات خوبی که برام نیفتادن .... کلا میگما دلم گرفته .... اگه دوست داری دل توام بگیره بازم نوشتههامو خون وگرنه برو زندگیتو بکن.
کتاب بادبادک باز رو داشتم چند لحظه پیش میخوندم. کتاب غمناکیه... درمورد یه ارباب و نوکره که بچههاشون با هم ارتباط نزدیکی دارن ... تو این فصلی که امروز خوندم خیلی دلم به حال امیر سوخت که جرئت نداشت امیر رو نجات بده ... از اون طرف دلم به حال حسن سوخت که چقدر باوفاست.... در نهایت دلم به حال خودم سوخت که بی وفام ... به خیلی چیزا تو زندگیم وفا نکردم .... به اوقات خوبی که داشتم و میتونستم از اون سالها استفاده کنم برای پیشرفت هرچه بیشتر ولی نابود کردمشون ... از ثانیههایی که به بیهودگی گذروندمشون .... کلا آقا متنفرم از خودم.... ای کاش میشد از عمرم بهتر استفاده کنم.
دیگه حوصله نوشتن ندارم .... فعلا :(
سلام بعد از ۸ ماه دوری....
کلنی زیاد جدی نیست وبلاگم ... خودم که بعد از یه مدت میام نوشتههامو میخونم کیف میکنم... شاید زیاد عمومی نباشه و برا همین دوری و نبودم زیاد مهم نیست :)).
یه وبلاگ جدید زدم و برا خودم اونجا مینویسم ... ولی خوشکل و قشنگ و ادبی... به نام خودمم هست ... خدا کنه مثل آدم اونجا بنویسم و هی آمد و رفت نداشته باشم :))...
اما آنچه گذشت:
در ادامه مطلب :)) منم از این کارا بکنم حال میده .... :))
ادامه مطلب ...سقف قفست شکسته! چرا فرار نمیکنی.!؟
از طریق یکی از وبلاگها، یکی از آهنگای فرهاد رو دیدم، (همونی که بوی عیدی بوی توت رو خوند...)، یاد قدیما افتادم و خلاصه رفتم یه آلبوم کامل از فرهاد گرفتم و خلاصه یه هفته باهاش کیف کردم... مخصوصا،
گنجیشکک اشی مشی
لب بوم ما نشین...
بارون میاد خیس میشی...
برف میاد گوله میشی... میفتی تو حوض نقاشی...
تازه یه شبم از یاد قدیما و دوران رفقای قدیم، گریمم گرفت...