سلام. دوباره برگشتم. بعد از حدود ۱۰ ماه...
درگیر کارای دانشگاه بودم...
امروز یاد وبلاگم افتادم... باور میکنید آدرس وبلاگ رو فراموش کرده بودم... خخخخخ...
چندتا دلتنگی دارم که میخوام اینجا براتون بگم...
- تو این ده ماه با یه دوست خیلی خیلی خوب آشنا شدم. ولی متاسفانه دیگه باید کم کم از هم جدابشیم... داستان داره ... حوصلش بود باید قضیه آشناییمونو و خلاصه اتفاقات این ده ماه رو باید بگم.
- فیلم خوب زیاد دیدم، وقت بشه چندتاشونو نقدشو براتون مینویسم. یکی از این فیلمها In Time بود که چکیده داستانش این بود: «واحد پول به جای اسکناس، زمان بود... یعنی باید مقداری از عمرتو میدادی تا بتونی جنس بخری.» البته این دلتنگیش اینه که دلم برا نقد نوشتن تو وبلاگ تنگ شده
- با یه انجمن باحال آشنا شدم که یکی از مشکلات اساسی زندگیمو از جلو پام برداشت... حالا اگه شد و حال کردم میگم چه مشکلی بوده و خلاصه باید ببینم جو چطوره... این دلتنگیش اینه که ای کاش زودتر با این انجمن آشنا میشدم
- اوضاع فعلا خوبه ... فقط خیلی دلتنگ اون دوستمم که تو شماره ۱ گفتم... هیچجوره هم نمیتونم بهش برسم.... دلم بدجور داغونه.
- دوست دارم گریه کنم.... گریم که نهایت دلتنگیه.